عواطف حالتهای روانشناختی پیچیدهای هستند که شامل سه جزء متمایز میشوند: یک تجربه ذهنی، یک پاسخ فیزیولوژیکی، و یک واکنش رفتاری یا بیانی. در این درس، ماهیت احساسات، اهمیت آنها و چگونگی مطالعه و درک آنها در حوزه روانشناسی را بررسی خواهیم کرد.
تجربه ذهنی: این به درک شخصی و درک درونی فرد از وضعیت عاطفی خود اشاره دارد. به عنوان مثال، احساس شادی می تواند از فردی به فرد دیگر بر اساس تجربه ذهنی آنها بسیار متفاوت باشد.
پاسخ فیزیولوژیکی: احساسات با واکنش های بدنی مرتبط هستند. به عنوان مثال، ترس ممکن است باعث افزایش ضربان قلب، گشاد شدن مردمک چشم یا تعریق شود. این واکنش ها بخشی از پاسخ جنگ یا گریز بدن هستند و توسط سیستم عصبی خودمختار کنترل می شوند.
واکنش رفتاری یا بیانی: احساسات می توانند به انواع رفتارهای بیان شده منجر شوند، از لبخند در پاسخ به شادی تا اخم یا گریه در پاسخ به غم. این بیان بیرونی احساسات برای تعامل اجتماعی و ارتباطات ضروری است.
چندین نظریه سعی در توضیح چگونگی و چرایی بروز احساسات دارند. در اینجا سه نظریه کلیدی وجود دارد:
نظریه جیمز لنگ: این نظریه پیشنهاد می کند که احساسات در نتیجه واکنش های فیزیولوژیکی به رویدادها رخ می دهد. به عنوان مثال، ما احساس غمگینی می کنیم، زیرا گریه می کنیم، عصبانی هستیم زیرا می زنیم، می ترسیم زیرا می لرزیم. دنباله آن محرک → واکنش فیزیولوژیکی → احساس است.
نظریه کانن-بارد: برخلاف نظریه جیمز-لنگ، نظریه کانن-بارد استدلال می کند که ما احساسات را احساس می کنیم و واکنش های فیزیولوژیکی را به طور همزمان تجربه می کنیم، نه متوالی. طبق این نظریه، توالی محرک → هیجان + واکنش فیزیولوژیکی است.
نظریه دو عاملی (نظریه شاختر-سینگر): این نظریه نشان میدهد که احساسات مبتنی بر برانگیختگی فیزیولوژیکی و برچسب شناختی هستند. اساساً ما برانگیختگی فیزیولوژیکی را تجربه میکنیم، علت آن برانگیختگی را تفسیر میکنیم و سپس به هیجان برچسب میزنیم. دنباله محرک → برانگیختگی فیزیولوژیکی + برچسب شناختی → احساس است.
احساسات را می توان به طور کلی به احساسات مثبت و منفی طبقه بندی کرد، اما روانشناسان چندین هیجان اساسی را نیز شناسایی کرده اند که به طور جهانی تجربه می شوند. اینها عبارتند از شادی، غم، ترس، انزجار، خشم و تعجب. هر یک از این احساسات نقش حیاتی در رفتار و بقای انسان دارند.
احساسات به طور قابل توجهی بر فرآیندهای تصمیم گیری ما تأثیر می گذارد. برخلاف این باور که تصمیمات باید کاملاً منطقی باشند، احساسات می توانند با تأثیرگذاری بر ترجیحات و خواسته هایمان به ما در تصمیم گیری سریعتر کمک کنند. به عنوان مثال، ترس می تواند ما را از درگیر شدن در رفتارهای بالقوه مضر باز دارد، در حالی که شادی می تواند ما را تشویق کند تا فعالیت هایی را دنبال کنیم که برای رفاه ما مفید است.
هوش هیجانی توانایی شناخت، درک و مدیریت احساسات خود و شناخت، درک و تأثیرگذاری بر احساسات دیگران است. این شامل چهار مهارت کلیدی است:
تحقیقات در مورد احساسات شامل طیف گسترده ای از روش ها از مطالعات مشاهده ای تا آزمایش های کنترل شده است. یک مطالعه برجسته در درک احساسات، آزمایش فرضیه بازخورد صورت است که توسط استراک، مارتین و استپر در سال 1988 انجام شد. این مطالعه نشان داد که شرکتکنندگانی که از آنها خواسته شد قلم را در دهان خود گاز بگیرند به گونهای که لبخند را تقلید میکردند، پس از آن احساس شادی بیشتری داشتند. به کسانی که قلم را طوری نگه داشته اند که شبیه لبخند نباشد. این آزمایش از این ایده حمایت می کند که حالات چهره ما می تواند بر حالات عاطفی ما تأثیر بگذارد.
یکی دیگر از زمینه های مهم تحقیق، تأثیر هوش هیجانی بر موفقیت و رفاه است. مطالعات نشان داده است که افراد با سطوح بالاتر هوش هیجانی از سلامت روان، عملکرد شغلی و مهارت های رهبری بهتری برخوردارند.
درک احساسات برای بهزیستی روانشناختی، تعاملات اجتماعی و فرآیندهای تصمیم گیری ما ضروری است. احساسات پیچیده و چندوجهی هستند و شامل تجربیات ذهنی، پاسخ های فیزیولوژیکی و رفتارهای بیانی می شوند. از طریق مطالعه احساسات، روانشناسی بینش هایی را در مورد رفتار انسان و راه هایی ارائه می دهد که از طریق آنها می توانیم هوش هیجانی خود را بهبود بخشیم تا زندگی رضایت بخشی داشته باشیم.