فلسفه یونان باستان در قرن ششم قبل از میلاد به وجود آمد و در طول دوره هلنیستی و تا آغاز امپراتوری روم ادامه یافت. در یونانی، کلمه فلسفه به معنای "عشق به خرد" است. قبل از فلسفه یونان باستان، دیدگاه باستان برای توضیح در مورد پدیده های جهان به اساطیر و دین نگاه می کند. فیلسوفان یونان باستان بر عقل و هوش به جای حواس یا عواطف تأکید می کردند تا دنیای اطراف خود را بفهمند و چیزها را به روشی غیر مذهبی توضیح دهند.
در این درس، به طور گسترده به فلسفه های کلیدی فیلسوفان یونان باستان خواهیم پرداخت. میتوانید تفاوتهای میان فلسفههای پیشسالاری، یونانی کلاسیک و هلنیستی را مقایسه و مقایسه کنید، و همچنین کمکهای فلسفی سقراط، افلاطون و ارسطو را توضیح دهید.
وقتی فلسفه یونان باستان را می شنویم، اولین فیلسوفی که به ذهن شما می رسد سقراط است، اما او اولین کسی نبود که در مورد فلسفه صحبت کرد. یونانیان 200 سال قبل از تولد سقراط به فلسفه مشغول بودند. دوره فلسفه یونان باستان قبل از سقراط را فلسفه پیشروکراتیک می نامند. از مهم ترین فیلسوفان پیشروکراتیک میلزیان ( تالس، آناکسیماندر و آناکسیمنس) ، گزنوفانس، هراکلیتوس افسوسی، پارمنیدس، امپدوکلس، آناکساگوراس، دموکریتوس، زنون و فیثاغورس بودند. هر یک از فیلسوفان ماقبل سالاری فلسفه خاص خود را دارند، اما همه آنها برای شناخت جهان به جای دین و اسطوره به عقل، مشاهده، علم یا ریاضیات نگاه می کردند. آنها به دنبال یک اصل وحدتبخش بودند که هم طبیعت را نظم میداد و هم چگونگی وقوع تغییر را توضیح میداد.
فلسفه یونان باستان به طور کلی به سه دوره تقسیم می شود. اولاً، همه متفکران قبل از سقراط را پیش سقراط می نامند. دوره دوم دربرگیرنده دوران سقراط، افلاطون و ارسطو است. دوره آخر تحولات متنوعی در فلسفه را شامل می شود که شامل رواقیون، اپیکوریان، شکاکان، نوافلاطونیان و ارسطویان می شود. پایان فلسفه باستان با گسترش مسیحیت در قرن ششم پس از میلاد مشخص شده است.
تالس از میلتوس را پدر فلسفه یونان می دانند. او تشخیص داد که همه چیز از آب تشکیل شده است، که به نظر او عنصر اصلی است. این ایده به یکی از شاگردانش، آناکسیماندر، کمک کرد تا ایده خود را ارائه دهد که جهان از یک ماده ناشناخته و غیرقابل مشاهده به نام Apeiron متولد شده است، که به طور آزاد به "بی کران" یا "آنچه که محدودیت ندارد" ترجمه می شود. همین ایده های اولیه بود که به فیلسوفان بعدی کمک کرد تا کل جهان را بر اساس چهار عنصر طبقه بندی کنند: زمین، هوا، آتش و آب.
یکی از تأثیرگذارترین گروههای فیلسوفان پیشروکراتیک سوفیستها بودند. سوفسطائیان گروهی از متفکران بودند که برای آموزش و انتشار عقاید خود از بحث و گفتار استفاده می کردند و پیشنهاد می کردند این مهارت ها را به دیگران آموزش دهند. آنها دیدگاههای نسبیگرایانهای درباره شناخت و معرفت داشتند (اینکه حقیقت مطلق وجود ندارد، یا میتوان دو دیدگاه را همزمان پذیرفت)، دیدگاههای شکگرایانه درباره حقیقت و اخلاق، و فلسفه آنها اغلب حاوی انتقاداتی از دین، قانون و اخلاق عمل گرفتن هزینه، همراه با تمایل بسیاری از تمرینکنندگان برای استفاده از مهارتهای بلاغی خود برای پیگیری دعاوی ناعادلانه، در نهایت منجر به کاهش احترام برای تمرینکنندگان این شکل از تدریس و ایدهها و نوشتههای مرتبط با آن شد. در زمان افلاطون و ارسطو، «سوفسطایی» معانی منفی به خود گرفته بود، که معمولاً به کسی اطلاق می شد که از تدبیر بلاغی و ابهامات زبانی برای فریب دادن یا حمایت از استدلال غلط استفاده می کرد.
در اوایل قرن پنجم، دو فیلسوف، لوکیپوس و دموکریتوس، فکر می کردند که جهان از ذرات کوچکی تشکیل شده است که آنقدر کوچک بودند که حتی نمی توانستیم آنها را ببینیم. آنها این ذرات را اتم نامیدند و فکر کردند که آنها همه چیز در جهان را تشکیل می دهند. در نهایت، علم مدرن ثابت می کند که این نظریه های اتمی درست بوده اند، حتی اگر هزاران سال پیش توسعه یافته باشند.
فیثاغورث بیشتر با قضیه فیثاغورث شناخته می شود که برای یافتن طول اضلاع مثلث قائم الزاویه استفاده می شود. او همچنین معتقد بود که جهان بر پایه ریاضیات است.
بسیاری از فلسفه غرب ریشه در آموزه های سقراط، افلاطون و ارسطو دارد.
او در سال 470 قبل از میلاد در آتن متولد شد. بیشتر آنچه در مورد زندگی و دیدگاه های فلسفی او می دانیم از عصاره های ادبیاتی است که دیگران درباره او نوشته اند، زیرا او هیچ آموزه فلسفی ننوشته است. این امر باعث می شود که شناسایی صحت اطلاعات با چالش مواجه شود زیرا دو منبع معتبر، افلاطون و گزنفون دیدگاه های متفاوتی نسبت به وی دارند. این مشکل در درک شخصیت و آموزه های واقعی سقراط به عنوان مسئله سقراطی شناخته می شود.
بزرگترین سهم او در فلسفه روش سقراطی است. روش سقراطی به عنوان شکلی از تحقیق و گفتگو بین افراد بر اساس پرسش و پاسخ برای روشن کردن ایده ها تعریف می شود. اصل نهفته در روش سقراطی این است که انسان ها از طریق استفاده از استدلال و منطق یاد می گیرند. در نهایت سوراخ هایی در نظریه های خود پیدا می کنند و سپس آنها را اصلاح می کنند.
او شاگرد سقراط بود. در آغاز قرن چهارم قبل از میلاد در آتن مدرسه ای به نام آکادمی که اولین مؤسسه آموزش عالی در جهان غرب بود تأسیس کرد. تأثیرگذارترین مشارکت او در فلسفه نظریه اشکال بود. در نظریه اشکال، افلاطون ادعا می کند که دو قلمرو وجود دارد - قلمرو فیزیکی و قلمرو معنوی. قلمرو فیزیکی چیزهای مادی است که ما روزانه می بینیم و با آن در تعامل هستیم، در حال تغییر و ناقص است. قلمرو معنوی فراتر از قلمرو فیزیکی وجود دارد. نظریه اشکال ادعا می کند که جهان فیزیکی واقعاً جهان «واقعی» نیست، در عوض، واقعیت نهایی فراتر از جهان فیزیکی ما وجود دارد. تقسیم هستی به دو قلمرو نیز ما را به حل دو مشکل سوق می دهد، یکی اخلاق و دیگری دوام و تغییر. ذهن ما در مقایسه با آنچه حواس ما انجام می دهند، دنیای متفاوتی را با اشیاء متفاوت درک می کند. این جهان مادی است که از طریق حواس درک می شود، که در حال تغییر است. این قلمرو اشکال است که از طریق ذهن درک می شود، که دائمی است. افلاطون بر این باور است که با جدا کردن روح ما از جهان و بدن مادی، و توسعه توانایی خود در توجه به اشکال، این امر منجر به یافتن ارزشی می شود که قابل تغییر نیست. این مشکل اخلاقی را حل می کند.
جمهوری تأثیرگذارترین کتابی است که افلاطون نوشت و هنوز هم پرخواننده ترین کتاب فلسفی تمام دوران است. افلاطون در «جمهوری» این پرسش را بررسی کرد که «عدالت چیست؟» و صدها صفحه در مورد نوع صحیح حکومت نوشت.
ارسطو
او شاگرد افلاطون و مربی اسکندر مقدونی بود. ارسطو لزوماً با تمام آنچه افلاطون گفت موافق نبود. او دوست داشت بر حوزه های عملی بیشتری از فلسفه از جمله علم تمرکز کند. او مدرسه خود را به نام لیسیوم تأسیس کرد. او فکر می کرد که عقل بالاترین خیر است و مهم این است که خود کنترل داشته باشیم. ارسطو اولین کسی بود که یک سیستم رسمی برای استدلال ایجاد کرد. او مشاهده کرد که اعتبار قیاسی هر برهانی را می توان با ساختار آن تعیین کرد نه محتوای آن، به عنوان مثال، در قیاس: همه انسان ها فانی هستند; سقراط یک مرد است. بنابراین سقراط فانی است. حتی اگر محتوای برهان از سقراط به شخص دیگری تغییر کرده باشد، به دلیل ساختار آن، تا زمانی که مقدمات درست باشد، نتیجه نیز باید صادق باشد.
شاید یکی از تأثیرگذارترین ایدههای ارسطو، میانگین طلایی باشد، که ایده حد وسط بین خوب و بد، و اعتقاد به اعتدال بود، یا اینکه مردم باید سعی کنند تعادل بین دو افراط را حفظ کنند. او همچنین در شاخهای از فلسفه به نام متافیزیک پیشرفت کرد و از آرمانگرایی استادش افلاطون دور شد و به دیدگاهی تجربی و کمتر عرفانی از ماهیت واقعیت رفت. ارسطو اولین فیلسوفی بود که به طور جدی نظریه اخلاق فضیلت را پیش برد، که در جستجوی درک و زیستن یک زندگی اخلاقی است. فرض بر این است که ما فضیلت را از طریق تمرین به دست می آوریم. با رعایت عادات فضیلتآمیز، افراد در مواجهه با چالشهای اخلاقی احتمالاً انتخاب درستی خواهند داشت. ارسطو به جای تمرکز بر عدالت، مانند افلاطون، درباره همه انواع یادگیری مانند منطق، متافیزیک، نجوم، فیزیک، سیاست و شعر نوشت.
ارسطو در ابتدا ادعا کرد که همه چیز از پنج عنصر تشکیل شده است: زمین، آتش، هوا، آب و اتر. ارسطو همچنین به دلیل "چهار علت" خود مشهور است که ماهیت تغییر در یک شی را توضیح می دهد.
به عنوان مثال، یک شیر جوان از بافت و اندام (علت مادی) توسط والدینش که آن را ایجاد کرده اند (علت مؤثر) تشکیل شده است. علت صوری گونه آن است، شیر. و علت نهایی آن غریزه است و میل به تبدیل شدن به یک شیر بالغ است. ارسطو معتقد بود که وقتی علل آن با عبارات خاصی بیان شود، می توان همه چیز را بهتر درک کرد. او از الگوی علی خود برای سازماندهی همه دانش استفاده کرد.
دوره هلنیستی در یونان باستان (323 - 146 قبل از میلاد) پس از مرگ اسکندر مقدونی بود. این دوره با مرگ اسکندر آغاز می شود و با فتح یونان توسط رومیان به پایان می رسد. فرهنگ، هنر و قدرت یونانی در خاور نزدیک و میانه گسترش یافت.
دو مکتب فکری که بر فلسفه هلنیستی مسلط بودند، رواقی گرایی، که توسط زنون سیتیوم معرفی شد، و نوشته های اپیکور بود. رواقی گرایی فلسفه را به منطق، فیزیک و اخلاق تقسیم کرد. از سوی دیگر اپیکور بر فرد و رسیدن به سعادت تاکید زیادی داشت.