Google Play badge

روانشناسی


روانشناسی مطالعه علمی ذهن و رفتار است. کلمه "روانشناسی" از دو کلمه یونانی "psyche" به معنای زندگی و "logos" به معنای توضیح گرفته شده است. کسانی که فرآیندهای ذهنی و رفتار انسان را از طریق مشاهده، تفسیر و ثبت چگونگی ارتباط افراد با یکدیگر و محیط مطالعه می کنند، روانشناس نامیده می شوند. روانشناسان از روش علمی برای درک عینی و منظم رفتار انسان استفاده می کنند.

بسیاری از زمینه های روانشناسی جنبه های زیست شناسی را به خود اختصاص می دهند. ما در انزوا وجود نداریم. رفتار ما تحت تأثیر تعامل ما با دیگران است. بنابراین روانشناسی یک علم اجتماعی است.

تاریخچه روانشناسی

بر خلاف فیزیولوژی انسان، روانشناسی رشته نسبتاً جوانی است. علاقه فلسفی به ذهن و رفتار انسان به تمدن های باستانی مصر، ایران، یونان، چین و هند برمی گردد. با این حال، تا اواسط دهه 1800، روانشناسی به عنوان بخشی از فلسفه رشته در نظر گرفته می شد.

تنها در دهه 1860 بود که روانشناسی به عنوان رشته آکادمیک و علمی خودش پذیرفته شد، زمانی که گوستاو فچنر در لایپزیگ آلمان اولین نظریه را در مورد چگونگی قضاوت در مورد تجربیات حسی و چگونگی آزمایش روی آنها ایجاد کرد.

بعدها، در سال 1879، ویلهلم وونت اولین آزمایشگاه روانشناسی را برای انجام تحقیقات و آزمایشات در زمینه روانشناسی تأسیس کرد. ویلهلم وونت همچنین اولین کسی بود که خود را روانشناس معرفی کرد.

مکاتب فکری عمده
1. ساختارگرایی

این کتاب توسط ویلهلم وونت در دهه 1800 توسعه یافت و به عنوان اولین مکتب فکری در روانشناسی در نظر گرفته می شود. بر تجزیه فرآیندهای ذهنی به اساسی ترین اجزا تمرکز داشت. ساختارگرا از تکنیک هایی مانند درون نگری برای تحلیل فرآیندهای درونی ذهن انسان استفاده کرد. درون نگری غیررسمی جایی است که فرد شخصاً افکار و احساسات خود را بازتاب می دهد، اما ساختارگرایان رویکرد رسمی تری را ترجیح می دهند. نسخه‌های Wundt و Titchener کمی متفاوت بودند - Wundt به کل تجربه نگاه کرد در حالی که Titchener بر تجزیه فرآیند به قطعات کوچک‌تر متمرکز بود.

2. کارکردگرایی

به عنوان واکنشی به نظریه های مکتب فکری ساختارگرا شکل گرفت. این به ساختار آگاهی مربوط نمی‌شود، بلکه به نحوه عملکرد فرآیندهای ذهنی مربوط می‌شود - یعنی اینکه انسان‌ها و حیوانات چگونه از فرآیندهای ذهنی برای سازگاری با محیط خود استفاده می‌کنند. این به شدت تحت تأثیر کار ویلیام جیمز بود که معتقد بود فرآیندهای ذهنی به جای ساختار سفت یا ثابتی که ساختارگرا پیشنهاد کرد، سیال هستند و تداوم دارند. متفکران کارکردگرا به جای تمرکز بر خود فرآیندهای ذهنی، به نقشی که این فرآیندها ایفا می کنند علاقه مند بودند. جان دیویی، هاروی کار و جیمز رولند آنجل از دیگر متفکران کارکردگرا هستند.

3. رفتارگرایی

این مکتب در دهه 1950 به یک مکتب فکری غالب تبدیل شد. متفکران رفتارگرای اصلی جان بی واتسون، ایوان پاولوف و بی اف اسکینر هستند. این مکتب فکری روانشناسی را به عنوان «علم رفتار» بازتعریف کرد. بر رفتاری متمرکز است که به عنوان قابل مشاهده و اندازه‌گیری در نظر گرفته می‌شود و پیشنهاد می‌کند که همه رفتارها را می‌توان با دلایل محیطی به جای نیروهای درونی توضیح داد. متفکران رفتارگرا استدلال کردند که مفاهیمی مانند ذهن، آگاهی و احساسات نه عینی هستند و نه قابل اندازه گیری و بنابراین موضوع مناسبی برای روانشناسی نیستند.

4. روانکاوی

زیگموند فروید نظریه روانکاوی را ارائه کرد که بر تأثیر ضمیر ناخودآگاه بر رفتار انسان تأکید داشت. ضمیر ناخودآگاه به عنوان مخزنی از احساسات، افکار، تمایلات و خاطراتی که خارج از آگاهی خودآگاه هستند تعریف می شود. فروید معتقد بود که ناخودآگاه همچنان بر رفتار تأثیر می گذارد، حتی اگر مردم از این تأثیرات اساسی آگاه نباشند. فروید معتقد بود که ذهن انسان از سه عنصر id، ego و superego تشکیل شده است.

رفتارهای پیچیده انسانی نتیجه نحوه تعامل این سه عنصر است.

5. روانشناسی انسان گرا

دیدگاه های رفتارگرایان و روانکاوان را رد می کرد. بر کل فرد تمرکز می کند و تشخیص می دهد که هر فردی منحصر به فرد است و فرآیندهای فکری افراد ممکن است با یکدیگر متفاوت باشد. کارل راجرز و آبراهام مزلو متفکران اصلی اومانیست هستند. آنها معتقدند که مردم ذاتاً خوب هستند و دارای اراده آزاد هستند. بر اساس رویکرد انسان گرایانه، افراد قادر به انتخاب های آگاهانه و منطقی هستند که می تواند منجر به رشد شخصی و سلامت روانی شود. این مکتب فکری تأثیر قابل توجهی در زمینه "روانشناسی مثبت" دارد که بر کمک به مردم برای داشتن زندگی شادتر و رضایت بخش تر متمرکز است.

6. روانشناسی شناختی

این افراد را نه به عنوان گیرندگان منفعل که توسط نیروهای محیطی تحت فشار و کشش قرار می گیرند، بلکه به عنوان شرکت کنندگان فعالی می بیند که به دنبال تجربیات هستند، آن تجربیات را تغییر داده و شکل می دهند و از فرآیندهای ذهنی برای تغییر اطلاعات در مسیر رشد شناختی خود استفاده می کنند. فرآیندهای ذهنی مانند حافظه، تصمیم گیری، ادراک، استدلال، زبان و سایر اشکال شناخت را مطالعه می کند. به عنوان بخشی از حوزه بزرگتر علوم شناختی، روانشناسی شناختی با رشته های دیگر از جمله زبان شناسی، فلسفه و علوم اعصاب مرتبط است.

جین پیاژه یکی از تأثیرگذارترین روانشناسان شناختی است. او رشد شناختی را به روشی سیستماتیک مطالعه کرد. او چیزی را توسعه داد که از آن به عنوان "طرحواره" (جمع. schemata) یاد کرد. او «طرحواره» را هم به عنوان مقوله دانش و هم فرآیند کسب آن دانش تعریف کرد. او معتقد بود که مردم به طور مداوم با محیط سازگار می شوند، زیرا اطلاعات جدید را دریافت می کنند و چیزهای جدید یاد می گیرند. با اتفاق افتادن تجربیات و ارائه اطلاعات جدید، طرحواره های جدید توسعه یافته و طرحواره های قدیمی تغییر یا اصلاح می شوند.

7. روانشناسی گشتالت

این یک مکتب روانشناسی است که مبتنی بر این ایده است که ما چیزها را به عنوان یک کل واحد تجربه می کنیم. در اواخر قرن نوزدهم در آلمان و اتریش آغاز شد. ماکس ورتهایمر، کورت کوفکا و ولفگانگ کوهلر روانشناسان مشهور گشتالت هستند. آنها پیشنهاد کردند که هنگام تلاش برای درک دنیای اطرافمان، به سادگی روی هر جزء کوچک تمرکز نکنیم. در عوض، ذهن ما تمایل دارد اشیاء را به عنوان بخشی از یک کل بزرگتر و به عنوان عناصری از سیستم های پیچیده تر درک کند. از نظر اندیشمندان گشتالت، کل بزرگتر از مجموع اجزای آن است. این مکتب روانشناسی نقش عمده ای در توسعه مدرن مطالعه احساسات و ادراک انسان ایفا کرد.

چهار هدف روانشناسی چیست؟

مطالعه روانشناسی چهار هدف دارد:

اولین هدف مشاهده رفتار و توصیف، اغلب با جزییات جزئی، چیزی است که تا حد امکان عینی مشاهده شده است

در حالی که توصیف ها از داده های قابل مشاهده به دست می آیند، روانشناسان باید فراتر از آنچه واضح است فراتر رفته و مشاهدات خود را توضیح دهند. به عبارت دیگر، چرا آزمودنی همان کاری را انجام داد که انجام داد؟

زمانی که بدانیم چه اتفاقی می افتد و چرا اتفاق می افتد، می توانیم حدس بزنیم که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. یک ضرب المثل قدیمی وجود دارد که اغلب صادق است: "بهترین پیش بینی کننده رفتار آینده، رفتار گذشته است."

زمانی که بدانیم چه اتفاقی می‌افتد، چرا اتفاق می‌افتد و چه اتفاقی ممکن است در آینده بیفتد، می‌توانیم رفتار منفی را تغییر دهیم.

از بسیاری جهات، این چهار هدف شبیه به انواع کارهایی است که ما هر روز در تعامل با دیگران انجام می دهیم. روانشناسان انواع مختلفی از سوالات را می پرسند، اما از روش علمی برای آزمایش دقیق و درک سیستماتیک رفتار انسان و حیوان استفاده می کنند.

شاخه های روانشناسی

  1. روانشناسی بالینی - شاخه ای از روانشناسی است که به ارزیابی و درمان بیماری های روانی، رفتارهای غیرعادی و اختلالات روانپزشکی می پردازد.
  2. روانشناسی شناختی – بر فرآیندهای ذهنی درونی مانند حافظه، یادگیری، حل مسئله و زبان تمرکز دارد. این به چگونگی تفکر، درک، ارتباط، به خاطر سپردن و یادگیری مردم می پردازد.
  3. روانشناسی تطبیقی - به مطالعه رفتار حیوانات می پردازد.
  4. روانشناسی رشد - این مطالعه علمی چگونگی تغییر و رشد افراد در طول زندگی است. مطالعه علمی رشد انسانی به دنبال درک و توضیح چگونگی و چرایی تغییر افراد در طول زندگی است.
  5. روانشناسی تکاملی - به این می پردازد که چگونه رفتار انسان تحت تأثیر سازگاری های روانی برای بقا و تولید مثل در مواجهه با تکامل قرار می گیرد.
  6. روانشناسی قانونی - شامل اعمال روانشناسی در تحقیقات جنایی و قانون است.
  7. روانشناسی سلامت - به بررسی چگونگی تأثیر زیست شناسی، روانشناسی، رفتار و عوامل اجتماعی بر بیماری و سلامت می پردازد.
  8. عصب روانشناسی - شاخه ای از روانشناسی است که به چگونگی ارتباط شناخت و رفتار یک فرد با مغز و بقیه سیستم عصبی می پردازد.
  9. روانشناسی شغلی - به عملکرد افراد در محل کار و نحوه رفتار و عملکرد افراد، گروه های کوچک و سازمان ها مربوط می شود.
  10. روانشناسی اجتماعی - به دنبال توضیح و درک رفتار اجتماعی است و به موضوعات مختلفی از جمله رفتار گروهی، تعاملات اجتماعی، رهبری، ارتباطات غیرکلامی و تأثیرات اجتماعی در تصمیم گیری می پردازد.
  11. روانشناسی ورزشی - مطالعه چگونگی تأثیر روانشناسی بر ورزش، عملکرد ورزشی، ورزش و فعالیت بدنی است.

Download Primer to continue